این رمانای روسی خیلی بانمکن.
قهرمان داستان دیمیتری آلسکاندروویچ سوکولف، یه آدم کاملا فقیر و افسرده که شب و روز هم کاری نمیکنه جز پیاده روی تو خیابون و حرف زدن ذهنی با خودش😐
بعد همین دیمیتری آلسکاندروویچ سوکولف ، نوکر و کلفت داره که خونه شو تمیز میکنن و براش غذا میپزن 😂😂😂
فقیر هم فقیرای قدیم!
تازه دوستش ولادیمیر نیکیتوویچ کارپوف هم میاد خونه اش بهش میگه:
- دیمیتری آلسکاندروویچ سوکولف، پنجشنبه شب به مهمونی سرگئی ایوانوویچ بلیاکف میایی؟
اینم میگه:
- نه ولادیمیر نیکیتوویچ کارپوف، من اون روز میخوام کمی کتاب بخونم و قهوه بخورم(لعنتیای باکلاس) نمیتونم به مهمونی سرگئی ایوانوویچ بلیاکف بیام.
بعد دوستش میگه:
- اما دیمیتری آلسکاندروویچ سوکولف، آناستاسیا میخائیلوونا پتروا هم به مهمونی سرگئی ایوانوویچ بلیاکف میاد.
اینجاست که قهرمان داستان ما میگه:
- آه آناستاسیا میخائیلوونا پتروا ! قلب من متعلق به توست. ولادیمیر نیکیتوویچ کارپوف، من هم به مهمونی سرگئی ایوانوویچ بلیاکف میام.
دوستش میگه:
- خداحافظ دیمیتری آلسکاندروویچ سوکولف! تو مهمونی سرگئی ایوانوویچ بلیاکف میبینمت.
اینم میگه:
- خداحافظ ولادیمیر نیکیتوویچ کارپوف!
خلاصه رمانهای روسی دقیقا یه چی تو همین مایه هاست که همیشه دارن میرن مهمونی تا یکی دیگه رو اونجا ببینن. انقدرم اسماشون سخته که آدم یادش میره دیمیتری آلسکاندروویچ سوکولف کی بود اصلا 😵💫😵💫😵💫
اما خارج از شوخی، اینا واقعا فقیر بودن. دلیل نوکر و کلفت داشتنشون دو تا چیز بود.
۱- یا آدمای پولدار ورشکسته یا به اصطلاح خودمون «از اسب افتاده، از اصل نیفتاده» بودن که همچنان میتونستن یه تیکه زمین و یه نوکر داشته باشن.
۲- تو روسیه تزاری، معمولا خونه با ابزار و وسایل و «نوکر و کلفت» اجاره داده میشدن. در واقع نوکر شخصیشون نبوده، رو اون خونه به اجاره داده میشد.
ضمنا رمان روسی بخونید. ادبیات روسیه یکی از بلندترین قله های ادبیات دنیاست.
یه دوستی، یکی دو ماه قبل یه جمله ای بهم گفت که برداشت من از جمله اش این بود که دوستی وقتی معنی میده که طرف مقابلت یه نفع مالی برات داشته باشه. حالا من فکر میکنم شاید اصلا منظورش اون نبود، من یه برداشت دور از حرفش داشتم.
من به این دوستم نفع مالی نمیرسونم، اونم به من نفع مالی نمیرسونه. اما اون حرفش یه ککی به تنبون من انداخته. حتی باعث شده هی فکر کنم که خودش هم چندان مایل به ادامه دوستی با من نیست سر این قضیه.
راستی برگردیم به دیمیتری آلسکاندروویچ سوکولف، برام خیلی جالبه تو رمانای کلاسیک، آدما برای قهوه خوردن و کتاب خوندن، قدم زدن و ... هم کلی برنامه ریزی دقیق داشتن. براشون اتفاق مهم و یه برنامه خاص بوده که بشینن قهوه بخورن و کتاب بخونن. یه تفریح همینجوری الکی نبوده.
ما الان انقدر تو گوشی غرق میشیم که یادمون ویره اصلا آدم بودن یعنی چی.
کم مینویسم چون یا حس میکنم خوب بنویسم که چی بشه، یا حس میکنم خیلی ناله میکنم و انرژی منفی میدم.
یکم از کتاب تاکسی اثر سروش صحت رو تو مطب دندانپزشک خوندم. جالب بود شاید خوشتون اومد.